نقش شيعه در تمدن اسلامى
نقش شيعه در تمدن اسلامى
تعريف تمدن چيست؟
حجهالاسلام پيشوائى:
علما ودانشمندانى كه در زمينه تمدن كتاب نوشتهاند، همچنيننويسندگان لغتنامههاوفرهنگنامهها، همگى معتقدند كه تمدن از كلمه «مدينه» به معناى شهر گرفته شده و تمدن با مدنيت (شهرنشينى) هممعناست; اما در مفهوم اصطلاحى، به مرحلهاى از زندگى بشر اطلاق مىشودكه بشر داراى پيشرفت و تحولى گرديده و ابزارمند شده باشد و با ايجاد تحول، به زندگى خود رفاه ببخشد. يكى از دانشمندان معاصرآمريكايىمىگويد:بشرتاكنونسهنوعتمدن داشته و سه مرحله را پشتسر گذاشته است:اول، زمانى كه با كشاورزى آشنا شد. در اين مرحله، بشر با ذخيرهسازى و كشت زمين آشنايى پيدا كرد. لذا، اين مرحله را، كه تحولى در زندگى انسان به وجود آورد، «تمدن كشاورزى» مىگويند.
دوم، مرحله پس از آن است كه «تمدن صنعتى» به وجود آمد. در اين مرحله، بشر به صنعت دستيافت وبرفولاد وآهن چيره گشت.
سوم، تمدن زمان معاصر است كه دوران «تمدن علم» است. در اين دوره، هر كشورى كه بيشتر از اين نوع تمدن بهرهمند باشد از سايران جلوتر است. لذا، مىتوان كشورها را نيز به تبع برخوردارى از اين نوع تمدنها، به سه نوع تقسيم بندى نمود.[1]
حجهالاسلام جعفرى:
تمدن مىتواند دو جنبه داشته باشد: جنبه مادى و جنبه معنوى. جنبه مادى تمدن صنعت، كشاورزى، پيشرفتهاى علمى و مانند آن است كه امروز دنيا به آن رسيده است. اما تمدن جنبههاى معنوى هم مىتواند داشته باشد و آن عبارت از رسيدن جامعه به همزيستى مسالمت آميز است. اين، نوع برتر تمدن است; يعنى فقط كافى نيست كه بگوييم جامعهاى از نظر صنعتى پيشرفت دارد، (البته اين هم تمدن است ولى تمدن مطلوب كه انسان را خوشبختسازد، نيست) تمدن مطلوب تمدنى است كه در آن بشر به بلوغ فكرى رسيده باشد; دست كم، به اين مرحله رسيده باشد كه مزاحم ديگرى نشود. اين قسمت از تمدن با معناى لغوى و لفظ تمدن نيز بيشتر تناسب دارد. در لفظ مدينه، وجود فرهنگ نيز ضرورى است; اما در جوامع بدوى و غير متمدن چنين چيزى وجود ندارد. لذا، وقتى جامعهاى از بدويتبه مدنيت مىرسد مىگويند به تمدن رسيده است.اين نكته را بايد اضافه كرد كه درست است كه تمدن به اين دو قسم تقسيم مىشود و قسم دوم مهمتر از قسم اول است ولى در اصطلاح، وقتى سخن از تمدن به ميان مىآيد بيشتر به جنبههاى مادى آن توجه مىشود; يعنى جامعهاى را متمدن مىدانند كه از نظر صنعتى پيشرفت كرده باشد. بنابراين، لازم است در بحثها اين دو در كنار هم در نظر گرفته شود.
حجهالاسلام پيشوائى:
از نظر ما، تمدن صنعتى و كشاورزى (تمدن مادى) كافى نيست ولى ممكن است غربيها و مكاتب ديگر اين نظر را نپذيرند. از عوارض تمدن غربى اين است كه تمام ابزار و عوامل صنعتى در راه تخريب بشريتبه كار مىرود و به جاى تامين آسايش، بهترين مغزها را در استخدام صنايع تسليحاتى قرار مىدهند. در واقع، آنها آزادى علمى را هم سلب كردهاند و علم و دانش را در اختيار اغراض غير انسانى خود قرار دادهاند. از اين نظر، مىتوان گفت كه تمدن مادى به تنهايى كافى نيست. از مجموع مباحث مطرح شده، به دست آمد كهتمدن به طوركلى عبارت است از مجموع دستاوردهاى مادى و معنوى بشر در هر جامعهاى.تمدن اسلامى چيست؟
حجهالاسلام پيشوائى:
مقصود از تمدن اسلامى پيشرفتهاى مسلمانان مىباشد كه با الهام از تعاليم اسلام، در محيط اسلامى به وجود آمده است; مانند علوم انسانى، اعم از فلسفه، كلام و مانند آن. مسلمانان در اين قسمتها پيشرفتهايى داشتهاند و در شكوفايى آنها سهيم بودهاند.در مظاهر مادى، مقصود از تمدن اسلامى اين است كه مسلمانان با الهام از تعليمات اسلام چهنقشى درعلم و صنعت، مثلا پيشرفت پزشكى، تاسيس بيمارستانها و كتابخانهها و اين قبيل امكانات رفاهى داشتهاند.
حجهالاسلام جعفرى:
تمدن اسلامى برخاسته از تعليمات اسلامى است و يك تمدن باز يا يك تمدن مطلق نيست، تمدنى نشات گرفته از انديشههاى اسلامى است و باتوجهبه تشويقهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و بزرگان دين از علم و دانش، اين تمدن پا گرفته و در اثر آشنايى با تمدنهاى بيگانه و مسلمان شدن كشورهاى متعدد اين تمدن رشد كرده است. به قول تاينبى، تمدن اسلام تمدنى است كه در آن بسيارى از تمدنها ادغام شده; زيرا اين تمدن از تمدنهاى ايران، هند، يونان، روم و ديگر كشورها اقتباس كرده است. البته اساس كار، تشويقهايى است كه پيامبر و ائمه عليهمالسلام نسبتبه كسب علم و دانش داشتهاند.حجهالاسلام پيشوائى:
يكى از نويسندگان در باره تمدن اسلامى نوشته است: قرآن كريم به تشكيل جامعه «اعلون» (جامعه برتر از نظرا آگاهى، خير و فضيلت) دعوت كرده است:«وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» (آلعمران:139);
شما اگر مؤمن باشيد (در نظر و عمل) همان برترانيد.[2] قرآن چون اينگونه به مسلمانان بها داده بنابراين، مسلمانان به دنبال برترى علمى و صنعتى بودند. قرآن اينگونه به آنها خط فكرى دادهاست. علاوهبرآن،چون مسلمانان چنينطرز تفكرى داشتند،درحالىكهقرآنخصلتسلاطين دنيا را چنين بيان كرده است
(ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله)،[3]
اما فاتحان مسلمان به هر جا كه وارد مىشدند كتابخانه، مراكز علمى و مساجد داير مىكردند. اين الهام گرفته از تعليمات اسلامى آنها بود.
-- آيا نقشى كه شيعيان در تاريخ و تمدن اسلامى داشتند مخصوص شيعيان امامى استيا منظورمطلقشيعيان، اعماززيديه، فاطميان و غير آنهامىباشد.
حجهالاسلام جعفرى:
در تاريخ اسلام، تشيع در سه مورد به كار مىرود:اول، تشيع به معناى خاص كلمه كه منظور از آن اعتقاد به خلافتبلافصل حضرت على عليه السلام است و همه فرقههاى امامى، زيدى و ساير مذاهب شيعى را در بر مىگيرد.
دوم، پس از قتل عثمان، عدهاى اندك به عثمان وفادار ماندند و بيشتر مسلمانان براى بيعتبه حضرت على عليه السلام روى آوردند. اين عده فراوان، كه در آن زمان از عثمان حمايت نكردند و از او اعراض نمودند، گرچه اعتقادات شيعه به معناى خاص كلمه را هم نداشتند و دو خليفه پيشين را نيز قبول داشتند، «شيعه على عليه السلام _» در مقابل «شيعه عثمان» يا «عثمانيه» خوانده شدند.[4] كسانى كه در تاريخ به عنوان شيعه معرفى شدهاند ولى در عين حال، شيعه اصطلاحى نيستند اين افرادند.
سوم، بهطوركلى، هر كسى محب اهلبيت عليهمالسلام _بوده در تاريخ به شيعه معروف شده است، حتى به عنوان مثال، برخى از معتزله هم كه شيعه به معناى خاص كلمه نبودند چون از نظر علمى و فضايل نفسانى قايل به تفضيل حضرت على عليه السلام بودند شيعه (معتزلى) خوانده شدهاند.
آنچه در اينجا مورد نظر استشيعه به معناى خاص كلمه مىباشد. منظور از تمدن شيعى مورد بحث در اينجا نيز همان تمدنى است كه شامل همه فرق شيعى مىشود; فرق شيعى امامى، زيدى و اسماعيلى كه ظاهرا در دنيا غير از اين سه فرقه، فرقه شيعى ديگرى وجود ندارد; اگر هم باشد تعدادشان بسيار اندك است. البته درگذشته، شيعه فرق متعددى داشته است. كتاب فرق الشيعه نوبختى قريب پنجاه فرقه براى شيعه ذكر كرده كه بيشتر آنها منقرض شدهاند; از اين همه، آن كه در تاريخ نقشداشته واكنوننيزموجوداستسهفرقهبوده:
1- شيعه امامى اثنىعشرى;
2- شيعه زيدى كه پيروان آن در يمن مىباشند.
3- شيعه اسماعيلى كه همان فاطميان مصرند و اكنون نيز در شامات زندگى مىكنند. (فاطميان مصر شيعه امامى نبودند.)پس پيشرفت تمدن شيعى به دليل فعاليتهاى اين فرقهها بوده كه البته پيشرفتهاى اينها از بركت تعاليم اهل بيت عليهمالسلام بوده است.
با توجه به ابعاد مادى و معنوى تمدن، نقش شيعيان در بعد معنوى بيشتر بوده استيا در بعد مادى تمدن اسلامى؟
حجهالاسلام جعفرى:
تمدن مادى نيازمند برخوردارى از يك سلسله امكانات مادى است كه متاسفانه شيعه در طول تاريخ، اين امكانات را يا بهطور كلى در اختيار نداشته يا كمتر داشته است; زيرا معمولا حكومتهاى موجود با شيعيان رابطه خوبى نداشتهاند و طبعا در مقاطع كوتاهى از زمان، اگر حكومتى در اختيار شيعه بوده تمدن شيعى از نظر مادى نيز خود را شكوفا ساخته است; مانند حكومت فاطميان در مصر يا آلبويه در بغداد كه در مقطع خاصى شيعه حكومت پيدا كرد و كارهاى مهمى نيز انجام داد.اما در بعد معنوى، مساله بر عكس است; چون شيعه با اهلبيت عليهمالسلام و سرچشمه علوم اسلامى ارتباط داشته لذا، از بعد معنوى، شيعه بالاتر و برتر از ديگر فرق اسلامى بوده است; مثلا، احاديث دينى، كه از ائمه عليهمالسلام به ما رسيده، فرهنگ غنى و گستردهاى در اين زمينه براى شيعه به وجود آورده است. عمده اين احاديث نيز از امام باقر و امام صادق عليهما السلام است كه در دوران فترت بين حكومتبنى اميه و بنى عباس فرصتى براى ترويج اين مسائل پيدا كردند.
اين احاديثسرمايههاى بسيار گرانبهايى است كه در اختيار شيعه مىباشد. بنابراين، شيعه در بعد معنوى تمدن پيشرفت فراوانى داشته است و اكنون هم از سايران پيشرفتهتر است; زيرا امنيت فكرى و اخلاق عملى كه شيعه از آن برخوردار بوده فرقههاى ديگر اسلامى نداشتهاند. اين از بركت احاديث ائمه عليهمالسلام است.
در برخى از مقاطع زمانى و مكانى، بهطور محدود، شيعه امكانات مادى نيز به دست آورده است; مانند علويان در مازندران، فاطميان در مصر و آلبويه در ايران. در اين مقاطع شيعه از نظر ترويج علم و ساير مظاهر تمدن چه نقشى داشته است؟
حجهالاسلام پيشوائى:
چنانكه اشاره شد، شيعه در همه ادوار، قادر به تشكيل حكومت نبوده است; اما با توجه به پيشآمدن برخى موقعيتهاى خاص در بعضى از نقاط و بعضى از زمانها، سلسلههاى شيعه يا حكومتهاى شيعه به وجود آمدهاند. اينها از نمونههاى درخشان تمدن اسلامى است. مورخان فعاليتهاى اين سلسلهها و حكومتها را در زمره فعاليتهاى علمى مسلمانان ذكر كردهاند و اسم شيعيان و حكومتهاى شيعى را به صورت مشخص ذكر نمودهاند; از آن جمله، مىتوان به شهرسازى، ايجاد بيمارستان، سدسازى، رونق دادن به كشاورزى، تاسيس مدارس و مراكز علمى بزرگ، ساختمان سازى و مانند آن اشاره كرد.همه سلسلههاى شيعى، اعم از آلبويه در بغداد و ايران; حمدانىها، كه سر سلسله ايشان سيفالدوله بود كه البته در موصل و سپس در حلب سلسلهاى تشكيل داد[4] و فاطميان در مصر، چنين اقداماتى در جهت پيشرفتبعد مادى تمدن داشتهاند; مثلا، بيمارستان عضدى بغداد و بند امير در شيراز،[5] كه بقاياى آن هنوز هم باقى است، از آثار عضدالدوله بيهقى و از يادگارهاى حكومتهاى شيعى آن دوره است.[6] اين نشاندهنده آن است كه مسلمانان در قرن چهارم و پنجم، سدسازى داشتهاند. در زمينه ترويج كتابخانهها و مراكز علمى نيز در تاريخ شواهدى در باره پيشرفتهاى چشمگير سلسلههاى آلبويه و فاطميان و حمدانيان در دست است.[7]
اهتمام دولتمردان شيعى نسبتبه اين مسائل تا آنجا بوده كه در بيمارستانهاى مجهز آن زمان، بيماران را به طور رايگان مورد مداوا قرار مىدادند.[8] برخى از آنها نيز براى تشويق مردم به كسب علوم و فنون، براى صاحبان علوم و فنون، مقررى ماهيانه معين كرده بودند.[9] اينها نمونههايى از سعى و تلاش شيعيان در بعد مادى تمدن است.
نقش امام صادق و امام باقر عليهما السلام و شاگردان آنها در گسترش تمدن اسلامى - به طور عام - چگونه بوده است؟
حجهالاسلام پيشوائى:
نقش امام صادق عليه السلام در احياى هر دو بعد تمدن اسلامى (مادى و معنوى) بارز است. در بعد مادى، ربيتشاگردانى چون جابربن حيان (شيميدان اسلامى) و در بعد معنوى، پرورش متكلمانى چون هشام بن حكم بر كسى پوشيده نيست. مداركى كه در دست است نشان مىدهد كه امام صادق عليه السلام چهار هزار شاگرد داشتند[10] كه اينها پس از طى دورههايى، در رشتههاى تخصصى به تحصيل پرداختند. نقل شده است كه شخصى براى مناظره خدمت آن حضرت آمد. ايشان او را در هر يك از رشتههاى كلام، لغت و فقه به يكى از شاگردان خود ارجاع دادند.[11]حجهالاسلام جعفرى:
اينكه معروف است امام صادق عليه السلام چهار هزار نفر شاگرد داشتند چنين نبوده است كه آن حضرت مثلا، مؤسسه يا مدرسهاى به معناى امروزى داشته باشند و آنها مجتمعا در درس آن حضرت شركت كنند، بلكه در طى چند سال، افرادى خدمت آن حضرت مىرسيدند، درس مىآموختند و جزو شاگردان ايشان محسوب مىشدند; مثلا، ابوحنيفه، رئيس مذهب حنفى اهل تسنن، يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده است. او خود مىگويد: «لولا السنتان لهلك النعمان.» مالكبن انس، رئيس مذهب مالكى اهل تسنن و سايران نيز از جمله شاگردان آن حضرتاند.اما امام صادق عليه السلام بيش از همه در جهت تحكيم مذهب تشيع فعاليت مىكردند; يعنى با وجود آنكه قيامهاى زيد، عباسيان، ابومسلم و ابوسلمه بر ضد بنىاميه و قيامهايى مانند قيام نفس زكيه بر ضد عباسيان، آن هم به داعيه اهلبيت عليهمالسلام و به عنوان «الرضا من آل محمدصلى الله عليه وآله» انجام مىشد، اما زمينههاى فكرى براى قيام آماده نبود. به عبارت ديگر، با وجود چنين قيامهايى بر ضد حاكمان وقت، به دليل مساعد نبودن زمينه فكرى مردم و كمى تعداد شيعيان بابصيرت، بيشتر در جهت تحكيم مبانى مذهب كوشش مىكردند تا مردم بيشتر با حقانيت مذهب آشنا شوند. اين كار بهتر از شركت در قيام و مبارزه مسلحانه بود. در اين جهت نيز بيشتر تلاش آن حضرت در زمينه ترويج مسائل عقيدتى و فكرى و كار بر روى مسائل فقهى بود. برخى از شاگردان امام صادق عليه السلام به حدى رشد كردند و به شهرت رسيدند كه در مقابل فرقههايى مانند معتزله، سلفيه، مرجئه، قدريه و مانند آن ايستادگى كردند. امام صادق عليه السلام مىخواستند كه در برابر اينها، مبانى شيعه را تحكيم بخشند. اين كارى زيربنايى و ريشهاى بود و البته در كنار آن، به علوم ديگر هم توجه مىشد; مانند شيمى.
يكى از مظاهر تمدن علوم است. در اسلام نيز، بر علم و اكتساب آن تاكيد فراوان شده است.ارزش علومى مانند تفسير، فقه، حديث و جايگاه آنها در ميان علومخالصاسلامىچگونهاست؟
حجهالاسلام جعفرى:
علومى مانند تفسير، فقه و حديث از علوم خالص اسلامى است. البته تفسير به يك معنى پيش از اسلام نيز بوده است; مانند تفسير كتب مقدس در ميان يهوديان و حتى زرتشتيان. شرحهايى كه آنها بر كتابهاى خود داشتهاند، هر چند مكتوب هم نباشد تفسير به معناى عام كلمه بوده است. اما در اينجا منظور تفسير قرآن است.در تفسير قرآن، شيعه پيشرو بوده و اولين و مهمترين مفسر قرآن حضرت على عليه السلام است. ايشان مىفرمايد: آيهاى نازل نشد مگر اينكه مىدانستم كه ناسخ آن چيست، منسوخ آن كدام است، چه زمانى نازل شده است، در كجا بايد قرار بگيرد و مانند آن. در كتب اهل سنت نيز به اين مطلب تصريح شده است. آن حضرت قرآن را تدوين كرد ولى پس از تدوين مورد پذيرش حكومت وقت قرار نگرفت. پس از ايشان، شاگردشان ابنعباس، مفسر بزرگ، تفسيرى نوشته است كه خوشبختانه اكنون نيز در دست است و اهل سنت نيز نظريات او را قبول دارند. يكى از ويژگيهاى تفسير ابن عباس اين است كه در معناى كلمات و واژههاى قرآن حتى از اشعار شعراى جاهلى نيز استفاده كرده و اين مطلب مهمى است; مثلا، براى توضيح هر واژه قرآنى، آورده است كه فلان واژه در فلان شعر امرؤالقيس نيز آمده و آنجا به اين معناست. البته بعضى در اصالت تفسير منسوب به او ترديد دارند ولى مشهور اين است كه همان تفسير ابنعباس است. اين مطلب درستباشد يا نباشد در اصل مطلب، كه ايشان مفسر بسيار بزرگى بوده است، دخالتى ندارد. اهل تسنن او را قبول دارند; مثلا، طبرى در تفسيرش، كه از تفاسير مهم روايى آنهاست، از ابن عباس نقل كرده است.
پس از ابنعباس نيز كسانى مانند سعيد بن جبير، كه شيعه و مفسر معروفى بوده، به تفسير قرآن پرداختهاند. پس از آنها نيز به تدريج، در طول قرون، هميشه شيعه نسبتبه قرآن عنايت داشته و تفاسير بسيارى از شيعه در باره قرآن موجود است. بعضى از آنها چاپ شده و بعضى نيز به چاپ نرسيده است. البته اين ظلم بزرگى نسبتبه شيعه است كه گاهى بعضى از اهل سنت ادعا مىكنند كه شيعه نسبتبه قرآن عنايت نداشته است، در حالى كه تعداد تفاسير شيعه بيش از تفاسير اهل تسنن است.
در باره فقه نيز، ائمه عليهمالسلام بخصوص امام باقر و امام صادق عليهما السلام در باره ساختن فقه شيعه بسيار كوشش كردند. البته فقه يك علم عقلى صرف نيست. ما در فقه بيشتر متكى به نقل هستيم و خوشبختانه شيعه منابع بسيارى در اين زمينه در اختيار دارد كه متاسفانه اهل سنت اين منابع را در اختيار ندارند. آنها فقط به احاديث نبوى اتكا دارند ولى ما علاوه بر احاديث نبوى، به احاديث صادره از ائمه عليهمالسلام نيز متكى هستيم و چون مىدانيم كه همه احاديثى كه از ائمه عليهمالسلام رسيده است در نهايت، به پيغمبرصلى الله عليه وآله مىرسد نبوى محسوب مىشود بنابراين، شيعه در فقه، سرمايه عظيمى در اختيار دارد; فقهى پويا كه باب اجتهاد را براى هميشه مفتوح نگهداشته و هيچگاه باب اجتهاد بر روى شيعه بسته نشده است، بخلاف مذاهب ديگر كه باب اجتهاد را بسته مىدانند. لذا، فقهشيعهبسيارپيشرفتهترازمذاهبديگراست.
تا زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز كتابتحديث در بين اهل تسنن ممنوع بود ولى شيعيان خود را ملزم به اين منع نمىديدند. اين عدم پايبندى و التزام آنها تا چه حد موجب حفظ آثار پيغمبرصلى الله عليه وآله و سيره آن حضرت شد؟
حجهالاسلام پيشوائى:
علاوه بر تفسير، كه بدان اشاره شد، در فقه نيز، شيعه بر اهل تسنن مقدم است. پس از قرآن مجيد، كه كتاب آسمانى مسلمانان است، اولين مجموعه فقهى را حضرت على عليه السلام جمع آورى كرد و آن صحيفهاى بود كه به صورت طومارى به شمشير خود مىبست. از آن حضرت نقل شده است كه ما پس از قرآن، جز اين صحيفه چيزى نداريم. آن صحيفه به ديات و مسائلى مانند آن مربوط مىشده است.[12]طبق اسنادى كه در دست است، پس از حضرت على عليه السلام اولين مجموعه فقهى را ابو رافع، كاتب و منشى على عليه السلام _، به نام السنن و الاحكام والقضايا جمعآورى كرد.[13] بنابراين، از نظر فقه نيز، شيعه از اهل سنت جلوتر است.
در طى مدت ممنوعيت كتابتحديث، كه قريب يكصد سال طول كشيد، بسيارى از محدثان از دنيا رفتند و بدين ترتيب، زمينه براى جعل و تحريف احاديثباز شد. اين خسران عظيمى براى مسلمانان به حساب مىآيد ولى بيش از همه اهل تسنن دچار زيان شدند; زيرا شيعه خود را مقيد به اطاعت از اين دستور نمىديد. پس از اين دوران نيز در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام _، شاگردانى در مكتب آنها تربيتشدند كه هر كدام تعداد فراوانى از احاديث را حفظ كرده بودند; بعضى سىهزار، برخى ديگر بيستهزار و برخى ديگر كمتر يا بيشتر. محمد بن مسلم، زراره بن اعين و جابر بن يزيد جعفى از جمله اين شاگردان برجستهاند. حتى گاهى اوقات آنها در موارد اختلاف نظر يا در باره مسائلى كه خود از امام نشنيده بودند، از محمد بن مسلم مىپرسيدند و او عين سخنان حضرت باقر عليه السلام را در آن زمينه نقل مىكرد.[14]
مجموعه اين احاديث در دورانهاى بعد، اصول «اربعمائه» شيعه را به وجود آورد كه شامل چهارصد «اصل» بود.[15] بنابراين، چون شيعه از ابتدا اين حركت را انحرافى مىدانست، خود را بدان پاىبند نساخت و اصالت فقهى خود را حفظ كرد. در تاييد اين مطلب، توجه به اين واقعه جالب است:
نقل كردهاند كه محمد بن مسلم مدتى تحت تعقيب حكومت وقت قرار گرفته بود. او مىگويد: مخفيانه زندگى مىكردم. نيمههاى شبى شنيدم كه كسى در خانه را مىزند. با ترس و احتياط، پشت در آمدم و پرسيدم: كيست؟ صداى زنى را شنيدم كه مىگفت: محمد بن مسلم، در را باز كن، مسالهاى دارم. فهميدم كه مرا مىشناسد. در را باز كردم. گفت: دختر من حامله بوده اما هنگام زايمان از دنيا رفته است. اكنون بچه درون شكم او زنده است. تكليف ما چيست؟ آيا بچه را با مادرش دفن كنيم؟ گفتم: در محضر امام باقر عليه السلام بودم كه آن حضرت فرمود: در چنين مواقعى، بايد شكم مادر را شكافت و بچه را بيرون آورد. آن زن خوشحال شد و به راه افتاد. او را صدا زدم و گفتم: من هم يك سؤال از تو دارم; چه كسى تو را به اينجا راهنمايى كرد؟ گفت: نزد ابوحنيفه رفتم و اين سؤال را از او پرسيدم. گفت: در اين مورد چيزى نمىدانم. اين مساله را كسى جز محمد بن مسلم نمىداند. آنگاه گفت: اگر از او چيزى آموختى بيا و به من هم بگو. محمد بن مسلم مىگويد: من فهميدم كه ابوحنيفه حكم اين مساله را نمىداند و مىخواهد از اين طريق بياموزد. لذا، روز بعد به صورتى ناشناس به مسجد رفتم و در حلقه درس او شركت كردم. او در ضمن مسائل فقهى اين مساله را نيز مطرح كرد. من سرفهاى كردم تا او از حضور من مطلع شود. او متوجه حضور من شد و گفت: «اللهم غفرا دعنا نعيش»![16] بنابراين، اهل تسنن غناى فقه شيعه را نداشتند.
به دليلگسترش جغرافيايى تمدن اسلامى و برخورد با ساير فرهنگها و تاثير و تاثراتى كه اين دو بر يكديگر داشتند، در قرن دوم و سوم هجرى، نهضت ترجمه را به وجودآوردند. آيا نهضت ترجمه موضوع طرحريزى شدهاى براى دستيابى به اهداف خاصى بود يا مسالهاى طبيعى بود كه از برخورد بين فرهنگها به وجود مىآيد؟ و چه اثراتى در جامعه اسلامى داشت؟
حجهالاسلام جعفرى:
ترجمه از زبانهاى بيگانه به زبان عربى ابتداء به زمان خالد بن يزيد باز مىگردد. او اولين كسى بود كه چند كتاب رياضى را به زبان عربى ترجمه كرد. ولى نهضت ترجمه، كه در آن كتابهاى متعددى در زمينههاى فلسفه، طب، رياضى، نجوم و حتى امور كشوردارى به زبان عربى ترجمه شد، در زمان عباسيان اتفاق افتاد. اوج اين كار نيز در زمان مامون بود. او مركزى به نام «بيت الحكمه» تاسيس كرد و مامورانى داشت كه براى دستيابى به كتاب به مناطق گوناگون جهان سفر مىكردند، كتابهايى مىآوردند و مامون دستور مىداد آنها را ترجمه كنند. هموزن آن كتابها نيز به مترجم طلا مىداد. به دليل تشويقهاى خلفا، بخصوص مامون، ترجمه بيش از حد لزوم شايع گرديد. لذا، كتابهاى بيگانه، كه وارد كشور مىشد، هرچند هم كه مهم نبودند، ترجمه مىشدند. اين كتابها بيشتر از يونان، روم، ايران، هند و برخى ديگر از ساير جاها آورده مىشدند. نهضت ترجمه قريب يك قرن به طول انجاميد. در اين مدت، مسلمانان بيشتر مترجم آثار ديگران بودند تا مبتكر.شايد يكى از علل تشويق خلفا به ترجمه متون بيگانه، بخصوص متون فلسفى، رشد فكرى مردم و طلب حقايق از سوى آنان بود و همين تشنگى نسبتبه مطالب عقلى و فكرى بود كه آنها را به سوى اهلبيت عليهمالسلام رهبرى مىكرد ولى اين موضوع خوشايند خلفا نبود. لذا، آنها براى اينكه مردم غذاى فكرى و عقلى خود را از غير طريق اهلبيت عليهمالسلام به دست آورند به اين كار دامن مىزدند. اگر چنين مسالهاى اثبات گردد مىتوان گفت كه اهداف ديگرى نيز از ترجمه مورد نظر بوده است و شايد بتوان گفت كه در اثر همين سياست مردم تا حدى از ائمه عليهمالسلام جدا شدند و به دنبال اشباع نيازهاى فكرى و عقلى خود از غير طريق وحى برآمدند.
ائمه اطهار عليهمالسلام تا چه حد توانستند از آثار منفى نهضت ترجمه جلوگيرى كنند؟
حجهالاسلام جعفرى:
شيعه تسليم اين وضع نشد و همواره مطالب خود را از ائمه عليهمالسلام مىپرسيد; مطالب فكرى، عقيدتى، فقهى، كشوردارى و مانند آن را. اينهمه ثروت كه شيعه از اهل بيت عليهمالسلام دارد به بركت همين سؤالهاست. همين حاديثبود كه توانست جلوى هجوم افكار انحرافى را به جامعه اسلامى بگيرد و تا حد زيادى با آنها مقابله كند. اين نكته را نيز بايد اضافه كرد كه ائمه ما عليهمالسلام با علم مخالف نبودند; يعنى تمام مطالبى كه از خارج به كشور اسلامى وارد مىشد مورد مخالفت آنان نبود. به عنوان نمونه، به حسب روايتى، امام صادق عليه السلام از ارسطاطاليس تمجيد كرده و او را موحد دانسته است. اين مطلب در انتهاى حديث توحيد مفضل آمده است.ائمه عليهمالسلام ، كه حجتخدا بر روى زمين بودند و وظيفه هدايت جامعه را بر عهده داشتند، در موارد بىشمارى به هدايت مردم و حتى حكام وقت اقدام كردهاند. برخى از نمونههاى عينى اين مساله را ذكر كنيد.
حجهالاسلام پيشوائى:
يكى از خدمات ائمه عليهمالسلام مقابله با مكتب اعتزال بود. معتزله به عقل بهاى فراوان مىدادند و همه چيز را با معيار عقل مىسنجيدند. در اين ميان، نفوذ فلسفه يونان كمك فراوانى به اعتزال كرد. اما سعى ائمه عليهمالسلام بر اين بود كه شيعيان را راهنمايى كنند تا بيش از حد بر عقل محدود بشرى تكيه نكنند. افكارى كه از خارج از حوزه اسلامى وارد شده بود نيز به رواج تفكر اعتزالى دامن مىزد تا آنجا كه مامون، خليفه عباسى وقت، نيز خود پيرو افكار معتزله گرديده بود. در مقابل افراط معتزله بر تكيه بر عقل، اهل حديث پديد آمدند كه نقش عقل را در فهم مسائل نفى كردند و صرفا به نقل متكى گرديدند. دكتر طه حسين در يكى از كتابهايش، مىنويسد: «چيزى نگذشت كه مسلمانان با فرهنگهاى بيگانه، بخصوص با فرهنگ يونان و از همه بيشتر با فلسفه يونان، آشنا شدند. اينها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسيله دفاع از دين خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چيزى حاكم شمردند و گمان كردند تنها عقل سرچشمه معرفت است و تدريجا خود را بىنياز از سرچشمه وحى دانستند. اين ايمان افراطى به عقل، آنان را فريفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همين اشتباه بود كه درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعيتى به استدلالات واهى تمسك جستند و شماره فرقههاى آنان را از هفتاد گذراند.»[17]حجهالاسلام جعفرى:
علاوه بر معتزله، در آن برهه زمانى، عدهاى نيز به نام زنادقه و دهرىها پيدا شدند كه امام باقر و امام صادق عليهما السلام با آنها نيز مباحثاتى طولانى داشتند.حجهالاسلام پيشوائى:
ائمه اطهار عليهمالسلام با طرز تفكر التقاطىگرى نيز به مبارزه پرداختند. در اين زمينه، امام رضا عليه السلام مناظرات متعددى در مرو و خراسان با صاحبان اينگونه تفكر داشتند. البته درست است كه اين مناظرات را مامون بر پا مىكرد ولى همانگونه كه اشاره شد، مامون از برگزارى اين مناظرات اهدافى سياسى دنبال مىكرد; هم مىخواست مردم را به اين وسيله سرگرم سازد تا كمتر به نارساييهاى كشور توجه كنند و هم مىخواستخود را مروج علم و دانش معرفى كند. اين اميد را هم داشت كه بتواند امام رضا عليه السلام را در موضع ضعف قرار دهد; زيرا هر چند در زمان چند تن از ائمه عليهمالسلام مجالس مناظره به گرمى بر پا مىشد، اما مناظراتى كه در زمان امام رضا عليه السلام بر پا گرديد هميتبيشترى دارد; زيرا در اين مناظرات گروههاى گوناگونى، از جمله فلاسفه، زنادقه، صابئين و مسيحيان و ديگران شركت مىكردند. امام رضا عليه السلام نيز به هر يك از اينان پاسخى قانعكننده مىدادند و چون اين مجالس از سوى حكومت وقتبرگزار مىشد بازتاب آن در سطح كشور منتشر مىگشت.نكته ديگرى كه اشاره بدان لازم است اين كه پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله - آنگونه كه در كتاب الاحتجاج مرحوم طبرسى و امثال آن آمده است - اهلكتاب به مدينه مىآمدند تا با مسلمانان مناظره كنند اما خلفاى اول و دوم قادر به چنين كارى نبودند. در اين مواقع، حضرت على عليه السلام يا بر حسب اتفاق با خبر مىشدند و پاسخ آنها را مىگفتند و يا حتى خلفا آنها را خدمت على عليه السلام مىفرستادند تا آن حضرت مشكلگشايى كند. ابن ابىالحديد در فضايل حضرت على عليه السلام مىنويسد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «اقضاكم علي»; تواناترين شما در قضاوت على عليه السلام است. چون قاضى بايد فقيه هم باشد لذا، معناى اين حديث اين است كه: افقهكم علي; على عليه السلام از همه فقيهتر است.[18] بنابر اين، اگر اسلام پشتوانهاى چون على عليه السلام نداشت اين آيين از اصل زير سؤال مىرفت. عمر قريب هفتاد مرتبه گفت: «لولا علي لهلك عمر.»[19] على عليه السلام در ساير مسائل مانند مسائل نظامى و سياسى نيز مشكلگشا بود. ابن عبدالبر، دانشمند برجسته اهل سنت، (م.463) در الاستيعاب نقل مىكند كه عمر به خدا پناه مىبرد كه براى مشكلى پيش بيايد كه ابوالحسن به حل آن نپردازد.[20]
ائمه عليهمالسلام پس از آن حضرت نيز وقتى مشكلى اساس اسلام را تهديد مىكرد، با آنكه از صحنه قدرت و سياست دور بودند، از همانجا كه بودند، مشكل را حل مىكردند. در مورد امام حسن عسكرى عليه السلام نيز نقل شده است كه در زمانى كه آن حضرت در زندان حكومتبودند، خشكسالى شد. مسلمانان هر چه نماز استسقا خواندند باران نباريد; اما يك كشيش مسيحى آمد، دعا كرد و باران فراوانى باريد. براى مردم شبهه به وجود آمد و نزديك بود كه پايههاى اعتقادى آنها سستشود. خليفه وقتبه ناچار امام حسن عسكرى عليه السلام را از زندان آزاد كرد تا اين شبهه را برطرف كند. آن حضرت دستور دادند كه مسيحيان مجددا براى مراسم استسقا جمع شوند. در روز مقرر، همه حاضر شدند. آن كشيش مسيحى وقتى دستش را بلند كرد تا دعا كند حضرت دست او را گرفتند و استخوانى را كه او در دست داشت از او گرفتند. سپس فرمودند: اين استخوان يكى از انبيا عليهمالسلام است. و استخوان هيچ پيامبرى ظاهر نمىشود، مگر اينكه باران نازل مىشود. اين شخص نيز با استفاده از همين استخوان توانسته بود درخواستباران كند. به اين وسيله، شبهه مردم بر طرف شد.[21]
نمونه ديگر مسالهاى است كه آن را به يعقوب بن اسحاق كندى نسبت مىدهند.[22] مىگويند: در زمانى كه امام حسن عسكرى عليه السلام در سامراء تحت نظر بودند، كندى جلسات درسى داشت و در آن شاگردانى بر اساس مكتب خود پرورش مىداد. كتابى نيز نوشته بود در باره تناقضات قرآن كه مدتها براى جمعآورى و نگارش آن زحمت كشده بود. امام حسن عسكرى عليه السلام نيز به دليل آنكه تحت نظر و محدود بودند، نمىتوانستند به طور مستقيم، پاسخ او را بدهند تا اينكه روزى يكى از شاگردان كندى، كه از شيعيان بود، خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد. آن حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما شخص رشيدى نيست كه بتواند اين شبهه استاد خود را پاسخ گويد: آن شخص جواب داد: هرچه باشد ما شاگرد او هستيم و قدرت چنين كارى نداريم. آن حضرت فرمودند: آيا اگر چيزى به تو بياموزم كه به وسيله آن بتوانى شبهه او را پاسخ بدهى به او جواب مىگويى؟ گفت: بلى. آن حضرت فرمود: از اين به بعد، با او صميميت پيدا كن. وقتى به او نزديك شدى روزى كه با او تنها هستى از او بپرس: آيا ممكن است كه متكلمى سخنى بگويد ولى مخاطب مقصود او را اشتباه متوجه شود و به منظور او پى نبرد؟ آن حضرت سپس فرمودند: چون او باهوش است، خواهد گفت: بلى، ممكن است. وقتى او اين مطلب را تصديق كرد به او بگو: آيا احتمال نمىدهيد كه اين تناقضهايى كه شما در باره قرآن جمع كردهايد به اين دليل باشد كه شما مقصود اصلى خدا را متوجه نشدهايد؟ آيا ممكن استبر اساس آن معنايى كه شما تصور كردهايد تناقض به وجود آمده باشد ولى بر اساس مراد اصلى، هيچ تناقضى در كار نباشد؟ آن شخص رفت و بر اساس راهنمايى امام حسن عسكرى عليه السلام _، برنامه را اجرا كرد. كندى سرش را پايين انداخت و گفت: سؤال خود را تكرار كن. او سؤال خود را تكرار كرد. كندى پرسيد: اين سؤال را چه كسى به تو آموخته است؟ او پاسخ داد: چه اشكالى دارد كه اين سؤال به ذهن خود من رسيده باشد؟ كندى گفت: نه، اين سؤالى كه مطرح كردى از خودت نبود. اين مطلب را كسى به تو آموخته است. او مىگويد: ابومحمد (حسن بن على) عليه السلام اين را به من ياد داده است. كندى مىگويد: راست گفتى. چنين سؤالى تنها از اين خاندان برمىآيد. سپس دستور مىدهد آتشى آماده مىكنند و آن كتاب را مىسوزاند.[23]
بنابراين، گرچه ائمه عليهمالسلام از صحنه سياست دور بودند، ولى در جايى كه مصالح اسلام و امت اسلامى اقتضا مىكرد وارد ميدان عمل مىشدند و مساله را حل مىكردند.
يكى از رشتههاى علوم اسلامى عرفان و اخلاق است. نقش شيعيان در اين زمينه تا چه حد بوده است؟
حجهالاسلام جعفرى:
احاديثى كه ما از ائمه عليهمالسلام دريافت كردهايم همچون دريايى است كه همه چيز در آن يافت مىشود; از جمله عرفان و اخلاق. احاديث عرفانى و اخلاقى صحيح كه از ائمه عليهمالسلام نقل شده به قدرى فراوان است كه شايد شمارش همه آنها ممكن نباشد. كتب احاديث، سرشار از اينگونه احاديث است.اما نكتهاى كه قابل توجه است اين كه اهل بيت عليهمالسلام مطالب را مطابق سطح فهم مردم بيان مىكردند; مثلا، برخى را در سطح فهم عموم و برخى را در سطح فهم خواص، متناسب سطح فكر مخاطب. به عنوان نمونه، احاديثى كه حضرت على عليه السلام خطاب به كميل فرمودهاند يا رواياتى كه از قول امام صادق عليه السلام خطاب به عنوان بصرى نقل شده از سطح بالايى برخوردار است و اساس عرفان راشكلمىدهد.
شاگردان ائمه عليهمالسلام نيز در باره اخلاق با استفاده از سخنان ائمه عليهمالسلام كتابهاى متعددى نوشتهاند. نجاشى در فهرست و رجال خود به بيشتر اينگونه كتابها اشاره كرده است. اگر كسى فهرست نجاشى، فهرستشيخ منتجبالدين، ابن نديم، فهرستشيخ طوسى و معالم العلماء را بررسى كند، مىبيند كه شيعه در باره اخلاق و عرفان چقدر كتاب و چقدر مطلب دارد كه البته بيشتر آنها با راهنمايى ائمه عليهمالسلام بوده است. گذشته از اينها، ابنمسكويه نيز كتابهاى مهمى درزمينه اخلاق نوشتهاست.كتابطهارهالاخلاق او از همه معروفتر است و يكى از كتب مبنايى اخلاق به شمار مىرود. او شيعه بوده است.
بنابراين، شيعيان با راهنمايى ائمه عليهمالسلام مطالب فراوانى نوشتهاند و در عمل، نشان دادهاند كه در زمينه اخلاق عملى و اخلاق نظرى شاگردان خوبى براى آنها بودهاند.
حجهالاسلام پيشوائى:
در اصطلاح، به اخلاق «حكمت عملى» و به فلسفه نيز «حكمت نظرى» گفته مىشود. شيعيان معمولا به دليل همين احاديث كه از اهل بيت عليهمالسلام به ميراث بردهاند در عمل مهذب بودهاند. لذا، تفاوت شيعه با مرجئه در همين نكته است: شيعيان از ائمه عليهمالسلام پيروى مىكردند، بخلاف سايران.تاريخ شهادت مىدهدكه نخستينمجموعه اخلاقى مربوط به شيعه همان نامهاى است كه حضرت على عليه السلام در بازگشت از جنگ صفين، در محلى به نام «حاضرين» به فرزندشان، امام حسن مجتبى عليه السلام نوشتهاند.[24] گفته مىشود كه اين نخستين رساله اخلاقى در تاريخ اسلام است.[25] در اين رساله، حضرت على عليه السلام در تمام ابواب علم اخلاق و طرق سير و سلوك مطالبى بيان كرده و تمام منجيات و مهلكات و ملكات فاضله را نام بردهاند.[26] كتاب ارزشمند نهجالبلاغه نيز، كه سيد رضى رحمه الله آن را از بين كلمات حضرت على عليه السلام برگزيده، بخشهايى از خطبهها و حكمتهاى آن حضرت در باره اخلاق است.
علاوه بر آن، صحيفه سجاديه، اصول كافى ثقهالاسلام كلينى، تحفالعقول ابن شعبه حرانى، الخصال شيخ صدوق، مصابيح القلوب ابو على بيهقى شيعى، الآداب الدينيه شيخ طبرسى، مكارم الاخلاق شيخ ابو منصور طبرسى، ارشاد القلوب ديلمى، عيون الحكم والمواعظشيخ على بن محمد ليثى واسطى، تنبيهالخواطر شيخ ابوالحسن ورام، وسائل الشيعه شيخ حر عاملى (كتاب العشره)، بحارالانوار مجلسى (جلد69 -76) و سراج الشيعه في آداب الشريعه شيخ عبدالله مامقانى از ديگر كتب اخلاقى شيعهاند.[27] جمعآورى چنين مجموعههاى گرانبهايى به تبعيت از ائمه عليهمالسلام شروع شده است.
از نظر تاثير اخلاقى، در زندگى عملى شيعه نيز شواهد و قراينى در دست است كه نشان مىدهد شيعه از نظر اخلاقى، بسيار مهذب و ممتاز بوده است. به عنوان نمونه، قزوينى در آثار البلاد و اخبار العباد، در باره مردم مدائن مىگويد: مردم اين شهر شيعه اماميهاند و زنهايشان روزها در بازار حاضر نمىشوند.[28]
همچنين از قول مامون نقل شده است كه به يحيى بن اكثم گفت: شيعيان بيش از مرجئه به نماز اول وقت ملتزماند.[29]
پی نوشت ها:
[1] . آلوين تافلر، موج سوم و جنگ و ياد جنگ، ترجمه مهدى بشارت، مقدمه، ص 14
[2] . محمد رضا حكيمى، دانش مسلمين، ص 271
[3] . نمل: 34
[4] . جاحظ كتابى در باره عثمانيه نوشته است.
[4] . شيخ ابراهيم نصرالله، حلب و التشيع، ص 21 - 624- در نزديكى مرودشت
[5] .
[6] . على اصغر فقيهى، آلبويه، ص746 و789
[7] . احمد امين، ظهر الاسلام، ج 1، ص 255 -256 و ص199 / شيخ ابراهيم نصرالله، همان، ص 24/ فقيهى، همان، ص533 -537 / آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، ص 202، 204،206 و207
[8] . فقيهى، همان كتاب، ص 754
[9] . فقيهى، همان، ص749 / آدام متز، همان، ص216
[10] . شيخ مفيد، الارشاد، ص 271
[11] . طوسى، اختيار معرفة الرجال، تحقيق حسن مصطفوى، ص 275 - 278 / شيخ محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، ج3، ص416
[12] . مسند احمد حنبل، ج 1، ص119 / سيد عبدالحسين شرفالدين، مؤلفوا الشيعه في صدرالاسلام، ص 14 - 15 / مرحوم علامه سيد حسن صدر در ص279 كتاب تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام- كه در آن ابتكارهاى علمى شيعه را بيان كرده مىنويسد: نسخهاى از اين صحيفه نزد من موجود است و بخارى در باب «كتابة العلم» از اين صحيفه نقل كرده است.
[13] . نجاشى، فهرست مصنفيالشيعة، ص 4
[14] . شيخ مفيد، الاختصاص، ص53 / مجلسى، بحارالانوار، ج46، ص 328
[15] . اصل عبارت از مجموع احاديثى است كه راوى مستقيما يا با يك واسطه آنها را از معصوم نقل كرده باشد. اصول «اربعمائه» پايه كتب اربعه شيعه است.
[16] . همان، ص203 - 204
[17] . آئينه اسلام، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص266
[18] . ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 18
[19] . همان,
[20] . الاستيعاب (در حاشيه الاصابه، ج3، ص39/ ابن ابىالحديد، همان .
[21] . شبلنجى، نورالابصار، ص167 / ابن شهر آشوب، ج 4، ص 425 / على بن عيسى اربلى، كشف الغمة، ج3، ص219 / ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه، ص207، ابن صباغ مالكى، الفصول المهمة، ص 304 و 305
[22] . راوى اين مطلب فقط ابنشهر آشوب است. لذا برخى تشكيك كردهاند كه كندى با آنكه يكى از فلاسفه مسلمان بوده، بعيد است كه چنين مطلبى در موردش صادق باشد. اما برخى ديگر مىگويند: چون كندى مراحل گوناگون تحولفكرى را پشتسر گذاشته بعيد نيست كه در يكى از آن مراحل، چنين مسالهاى برايش پيش آمده باشد.
[23] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 424
[24] . نهجالبلاغه، تحقيق صبحى صالح، نامه 31
[25] . اين نامه در كتاب الرسائل اصول كافى نقل شده است. ابواحمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ آن را نقل كرده و گفتهاست: «اگر از حكمتعملى چيزى يافتشود، كه بايد آنرابا آب طلا نوشت، همين رساله است.»
[26] . سيد حسن صدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 404 / محمد رضا حكيمى، دانش مسلمين، ص323
[27] . ر. ك. به: حكيمى، دانش مسلمين، ص 325
[28] . سيد جعفر مرتضى العاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج3، ص276
[29] . زبير بن بكار، الاخبار الموفقيات، ص 134
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}